شعری از ژاله قائم مقامی:
خواهرم پرسید :" فرق مرد و زن در چیست؟" گفتم:
" گویمت این قصه را با نکته ای سربسته اما
در دکان افرینش جنس ما و اوست یکسان
عمر ما طی می شود در کیسه ای دربسته اما
بر فراز کاخ هستی ،او به پرواز است و ما هم
جنبشی داریم در کنج قفس ، پربسته اما
دست قدرت فرش کردست از ازل ، باغ جنان را
زیر پای مادران ،بر روی مادر بسته اما
نا امید از بخت نتوان شد که بس درهای رحمت
پیش روی ماست تا دامان محشر ، بسته اما
گر نبازی خویش را ای آشیان گم کرده ،ای زن!
غیر از این ره نیز باشد راه دیگر ، بسته اما
تا برون آید زن از این محبس مرد آفریده
دست و پا باید ، که هست ای جان ِ خواهر ! بسته اما " |